ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
شاید میان بلند ترین هیاهوی اطراف ِ "بودنت " کسی باشد که با وجود تمام همراهی اش ته قلبش بلرزد؛
شاید کسی باشد که دلتنگی آزارش دهد و کسی باشد که نتواند با بودن ِ "نبودن ها " دست و پنجه نرم کند ...
شاید در این میان یکی باشد میان تمام جیغ جیغ هایش؛
داد و فریاد ها و خنده هایش؛
خودکار میان دستانش بلرزد؛
پرده ی اشک جلوی چشمانش را بگیرد؛
و دلش تنگ شود ....
و شاید کسی هم در این میان کرکره ی احساساتش را کشیده باشد پایین و هیـــــــچ نگوید؛
و هیچ هم نخواهد ....
دلیل محکمی نیست که خوب نباشی؛
نه اتفاقا ...
خوب هستی؛ خوب ِ خوب ...
فقط گاه گاهی ته دلت می لرزد ؛
با خودت که تنها می شوی بغض خفه ات می کند،
می ترسی ...
نگرانی ...
و فشارت به حد لرزاندن دستانت می رساندت ...
در حالی که خووووب ِ خوبی؛
بی تعارف ....
و تظاهر نیست صدای خنده ها و حرف زدن ها و شوخی های پشت سر هم ت که در گوش اطرافیانت می پیچد ....
فقط موقع دعای عهد سر صف؛
دلت آنقــــــــدر می لرزد که می خواهی همانجا سر بگذاری روی زمین و مجال دهی به بغضت؛
بگویی هر جور می خواهی رفتار کن .... دلت برایش بسوزد؛
برای بغض های مانده در گلویت ....
تا باشد می گویم ؛
تظاهر نیست این خنده ها؛
و دلیلی نیست بر خوب نبودن ....
خوبم .
فقط نگرانم ...خیلی نگرانم .
شاید همین نزدیکی باشد که شعور آدم ها اجازه ی آرامش بدهد به کسانی که آرامششان برایم مهم است ؛
و شاید همین روز ها دلتنگیم بار سفر بندد از این کوچه ی تنهایی و بودن غریبم ؛
فقط ....
حیـــف ...
حیف که تا آخر؛
کوچه بن بست است ....
پ.ن: شخصیت رفته رفته جدید تر شدنش را ب رخم می کشد.
دوسش دارم این شادی ها و خنده های بلندم را ...
خیلی هم زیاد ....
فقط می گم که ...
مضطربم .
همین ...
...//
دعا می کنم واسه همه اونایی که این روز ها بقیه آرامشو ازشون گرفتن و هی نمک می پاشن رو زخم ....
آخرین پ.ن : به جانِ عارفه من خوبم...:)
دعا کنید ...